http://fn30.ParsiBlog.comسايت مشاوره پزشكي دكتر فريده نظريParsiBlog.com ATOM GeneratorThu, 28 Mar 2024 15:16:43 GMTدكترفريده نظري10110tag:fn30.ParsiBlog.com/Posts/1/%d8%ad%d8%a7%d8%ac%d9%8a+%d9%87%d9%85+%d8%ad%d8%a7%d8%ac%d9%8a+%d9%87%d8%a7%d9%8a+%d8%af%d9%8a%d8%b1%d9%88%d8%b2%d9%8a/Sat, 28 Nov 2009 20:15:00 GMTحاجي هم حاجي هاي ديروزي<div dir='rtl'><p style="text-align: center;"><img title="سايت مشاوره پزشکي دکتر فريده نظري" src="http://img.blogcu.com/uploads/yolcugidiyor_kabe008.gif" alt="سايت مشاوره پزشکي دکتر فريده نظري" width="414" height="294" / onload="ResetWH(this,470);"></p>
<br><p style="text-align: center;"><span style="font-size: large;"><span style="color: #ff0000;"><span style="font-family: arial,helvetica,sans-serif;">حاجي هم حاجي هاي ديروزي</span></span></span></p>
<br><p style="text-align: justify;"><span style="color: #800000;">يادمه سالها قبل روزي صبح زود مادرم همه رابه زور بيدار کرده تا به جايي برويم،با خواب آلودگي کودکانه ميگم: مامان تراخدا بگذار بخوابم ،ساعت شش نشده است .مادرم در جواب گفت : بلند شو که کار زياد داريم .بعد صبحانه فهميدم که مهماني در راه هست که بايد به پيشوازش برويم .خميازه کشان تکه نان خشکي که در دستم بود به دهان برده و تلوتلو خوران با خانواده جلوي در يکي از همسايه ها ميريم .دهانم از شگفتي باز مانده وخواب از سرم مي پرد. همه دوستانم مثل حسن ،علي ، عبدالله ،کامران و دخترهاو پيرزنان و اکثر مردان جمع شده بودند. مگه اينجاچه خبرشده است ؟خدايي نکرده کسي مرده ؟. از الک دولک بازي کردن و هفت سنگ بچه هاخبري نبود .زنان طبق معمول پچ پچ ميکردند ومردان بزرگتر تسبيح به دست مرتب صلوات ميفرستادند. گوسفندبيچاره اي را کشان کشان، قصاب محله از وانتي پياده کرده ويکي ناگاه فرياد کشيد و گفت : اومدند اومدند ، صلوات و همه شروع کردند به صلوات فرستادن ،طولي نکشيد ماشيني که بدنبالش مردم زيادي ميدويدند نزديک شد. من که بچه بودم پيش خودم گفتم پسر نکنه مسابقه باشه و به برنده اش جايزه بدهند ؟پس چرا من از غافله دور بمانم. به همين دليل من نيز به جمع دوندگان اضافه شدم .بالاخره ماشين جلوي خانه همان همسايه اي که مردم از صبح جمع شده بودند ايستاد و فرد کچلي راکه يک عرق چين به سر داشت ،صلوات گويان با احترام پياده کردند.مرد را با زحمت فراوان به خانه همسايه بردند از بس جمعيت زياد بود من نتوانستم با وجود ريزنقشي که داشتم ،وارد خانه شوم .به همين دليل به بالاي بام خانه يمان رفته و از آنجاچونکه تمام خانه ها يک طبقه بوده و به هم راه داشتند به بام خانه همسايه فوق رفته واز نردبان به داخل حياطشان پريدم .بعد مدتها بالا و پايين پريدن به زور خودم را کنار مردکچل کشاندم با تعجب ديدم بابا اين که علي آقا صاحب همون خونه است !!!.ولي اين علي آقا با علي آقايي که من ميشناختم فرق ميکرد. اين يکي آرام ،ساکت ويک چهره خوبي داشت که در آن دوران بچگي معادلي براش نميتوانستم پيدا کنم .همه يکي يکي دست و صورت اورا مي بوسيدند و زنان نيزباخم کردن سر به او اداي احترام ميکردند .من نيز نيز با چالاکي جلو رفته سرم را خم کرده و به او احترام گذاشتم !! و تا خواستم دستش رابوسم او اجازه نداد ، پيشانيم را بوسيد و گفت : رحمت جان الهي قسمت تو هم بشه !! وبعد مرا کنار خودش نشاند.تعدادي به آرامي گريه ميکردندومن باز هيچ متوجه موضوع نبودم ،چون بچه بودم خيال ميکردم اين هم مثل آتش بازي چهارشنبه سوري فقط يک رسم بوده ، ولي آخرش را نمي دانستم .بالاخره مرد همسايه شروع کرد به زبان گشودن و ما نيز هاج وواج غرق در گفته هاي اون به سير و سفر در روياها فرو رفتيم .بعد از مدتي فهميدم مسافري که ميگفتند ،اونه !! وبه زيارت خانه خدا رفته است .اون وقتها با هواپيما به مکه نمي رفتند (البته پولها استثنا بودند) بلکه با ماشين وگاهي با کشتي بعد طي ماهها به زيارت خانه خدا مشرف ميشدند .همينطور که مرد همسايه از مسافرت خود ميگفت ديدم از پشت خانمي با قيچي قسمتي از پيراهن مرد همسايه را بريد !!؟.اين کار را زنان يکي پس از ديگري بي سروصدا انجام دادند.وقتي ملاي محله وارد خانه شد همه به احترام او بلند شدند وقتي حاجي بلند شد، کت و پيراهنش از پشت تکه تکه شده و شکل خنده داري به مرد همسايه داده بودند!!. تا حاجي اينو ديد اصلا ناراحت نشد بلکه با اجازه همسايه ها به اتاقي رفته و لباسهاي خودش را که با اونها به مکه رفته بود در آورده و به مردمي که اونجا بودند داد . زنان و بچه ها لباسهاي حاجي را تکه تکه کردند و برداشتند .من هرچقدر اين ور اون ور پريدم چيزي بدستم نرسيد و کم مانده بودکه گريه کنم .حاجي تا اين را ديد گفت : پسرم ناراحت نشو براي تو از مکه آب زمزم آورده ام که بهتر ازاين لباسها است.از يکي پرسيدم چرا لباسهاي حاجي را تکه تکه کرديد؟گفتنند : تبرکه !!گفتم : تبرک يعني چه ؟يکي گفت :براي اينکه اين مرد ماهها با زحمت فراوان به خانه خدا رفته و چند مدت ماه نيز با اين لباسها در کنار خانه خدا و مدينه و قبور و مسجد پيامبر (ص) بوده و انها را لمس کرده است و با خداي خودش از نزديک راز ونياز کرده و تطهير شده ،پس لباسهاي او تبرک است و نگه داشتن ]نها صواب دارد. از طرفي اين مرد قبل رفتن از همه حلاليت گرفته و تمام قرضهاي خود را داده است پس فرد مقدسي است .از اون موقع به بعد جاجيان و کلمه حاجي برام مقدس شد .ولي نميدانم امروزه من در اشتباهم يا چون عينکي شده ام اشتباه ميبينم چونکه از اون حاجيهايي که بتوانند در طول عمرشان حداکثر يکي و دوبار به مکه رفته و از همه حلاليت بخواهندکسي را نمي بينم حاجي هايي را ميبينم که کمترين کارشان شرارت و ايجاد بدبيني و دورنمودن جوانان از دين با کارهاي زشتشان است .کسي را نمي بينم که به صورت واقعي از کسي حلاليت بگيرد و اين کار بيشتر تفنني و چشم هم چشمي شده است .قبل آمدن از مکه چنان دروديوارهاي خانه و کوچه ها را با پارچه هاي رنگين با کلمات عوام فريب پر ميکنند که باعث دودلي جوانان پاک مسلمان و خنده اقليتهاي ديگر مذهبي نسبت به دين و مذهب مان شده است .کاش روزي بيايد که نفاق و دورويي دوباره از جامعه ما دور شود. حال چرا اين خاطره در اولين پست اين سايت آورده ام به خاطر اين بود که سي و ششمين سايت پزشکي مرکز آموزشي درماني امام خميني (ره) شهرستان اروميه مرکز هميشه سر سبز و غيور و مرزدار آذربايجان غربي به مديريت خانم دکتر فريده نظري که فردي مسلمان ،آگاه،صبور،باسواد،خانواده دوست ،وفعال درست در روز عيد قربان به دست اين حقير طراحي که علاوه بر آرزوي سلامتي براي ايشان و خانواده يشان اميدوارم با افتتاح اين سايت در رفع آلام بيماران رنجور و آموزش دانشجويان پزشکي ،پرستاري و...ديگر علاقمندان نقش بسزايي داشته باشند .</span></p>
<br><p style="text-align: justify;"><span style="color: #ff00ff;">با سپاس دکتر رحمت سخني از مرکر آموزش درماني امام خميني (ره) اروميه</span></p>
<br><p style="text-align: justify;"><span style="color: #ff00ff;"><a href="http://www.rs272.com/"><span style="color: #008000;">www.rs272.com</span></a></span></p> </div>دكترفريده نظري